یک مُهره ی آبی بر دوش«هسا ـ پس» سنجاق کنید!


یک مُهره ی آبی بر دوش«هسا ـ پس» سنجاق کنید!

1

«چندر زحمت کشه دار

تا تی تی بزنه!

باد،

چی آسان آیه شه.

2

شله وی دار و زلزله

گب فراوان داریدی

زواله روز

توچون بترسه ای

بخیالی گریا درم»

(م . پ. جکتاجی .کاکی)

به تازه گی از طریق فرهیخته ی گیلانی جناب محسن آریاپاد با«کانال تخصصی شعر گیلکی» به مدیریت جناب مراد قلی پور آشنا شدم.کانالی پر بار و پرمحتوا در خصوص نقد و نقد پذیری ، انتشارآراء و اندیشه ، آینده ی درخشانی را نوید می دهد .اگررفیق بازی ورودربایستی ها بگذارد!

بنده نام مدیر محترم کانال را برای اولین بار است می شنوم و شاعر و منتقد هم هستند که این امر ما را وا می دارد با دست و دل بازی وافر بنویسیم.گویا در یکی از پست های این کانال جناب  رحیم چراغی نظرخواهی هایی را در خصوص «هساشعر» خواهان شده بود که متعاقب آن شاعر و منتقد چیره دست گیلانی ، محسن آریاپاد مثل سال های نه چندان دور نقد و نظرهای خویش را به مدیر کانال ارایه داده و ایشان نیز با سعه صدر با تمام کمال بازتاب داده اند که بسیار زیبا و جالب به نظر می آمد. جای خوش حالی آن این جاست که صدو هشتاد درجه موفق تر از مجله ی گیله وا عمل نموده که بدون حُب و بغض تمام نوشته  های شعرا و منتقدین را به نمایش می گذارد.تا جایی که با خبرم گیله وا در خصوص نقد و نظر مربوط به «هساشعر» خیلی از نقدها را بنابر دلایلی بازتاب نداده است .چرایی این مسئله هنوز جای ابهام دارد.

محسن آریاپاد از بدو تولد «هساشعر» یکی از منتقدین پرو پاقرص آن بوده ، هست و خواهد بود و برای تفکر خویش ایده هایی را نیز در ذهنش دارد.که با مقاله ی بلند بالای «داورِ بی باور، باورِ بی داور، شماره ی ۸۸،گیله وا خرداد ۱۳۸۵» پاسخ جامعی به اختراع کننده گان «هساشعر» داده بود.امروز هم با بالانس کردن همان نقد و با اندکی تفسیر افزون بر آن ، به نقد این بدعت پرداخته است. که بدعت حاضردر این کانال به گمانم تغییر ذائقه داده و بعد 26سال با شناسنامه ی «هسا ـ پس»!!! پا به عرصه ی وجود گذاشته است؟! چه باید کرد«مدرنیته» است دیگر؟!. آنرا باید به فال نیک گرفت وهمانند عوام الناس یک مهره ی آبی بر دوش آن سنجاق کرد تا از چشم نظر بر حذر باشد.

البته من نقطه نظرات استاد رحیم چراغی را ندیده ام و اینکه خواسته اش چه بود و منظور از «نظرخواهی» اش در این کانال مربوط به کدام شاخصه ی «هساـ پس»!!! بوده است؟!. تنها این نکته از طرف چراغی فوروارد شده که :« امروزه ، هساشعر ، به جریانی فراگیر تبدیل شده است.[کدام جریان؟ متأسفانه ما بی اطلاعیم] به دلایلی ، از جمله به همین دلیل ، تصمیم سازی برای هساشعر ، نمی تواند از سوی فرد یا افرادی انجام پذیرد. حتی از سوی فرد یا افراد معتمد جریان. نگارنده نیز ، از جمله به همین دلیل و بر اساس چنین باوری ، جز در بیانیه ی آغاز (با همکاری محمد بشرا و محمد فارسی) که هساشعر رونمایی می شد ، به هیچ وجه در صدد تدوین و انتشار بیانیه ای بر نیامدم . چنان چه نظرهایی در باره ی گفت و گوهای گروه هساشعر ، در شعر و هنر امروز منتشر شود ، در گروه هساشعر بازنشر می گردد.» .

اما آنچه که حقیر را واداشت تا این وجیزه را قلمی نمایم این جمله ی چراغی بوده است:«شعرهای دکتر روحانی نازنین نیز ، بین دو تا سه سال پس از ارایه هساشعر انتشار یافته اند[توجه نمایید! انتشار یافته اند نه گفته سروده شده است]از زنده یاد دکتر مجتبی روحانی خاطرات و نامه های زیادی دارم و ...»

بر اساس این داده های آقای چراغی باید در زاویه ای دیگر به این موضوع نگریست.اول اینکه از جناب چراغی می خواهیم ، اگر مراوداتی بین ایشان و زنده یاد دکتر مجتبی روحانی بوده  ـ شکی نیست که حتمن بوده است ـ چرا تاکنون در این مدت سه دهه انتشار نداده است؟دوم اینکه چرا نگفته است «بین دوتا سه سال پس از ارایه هساشعرسروده است؟ سوم اینکه چرا یک ویژه (حال درقید حیات اش نشد)در شأن دکتر روحانی از طرف گیله وا منتشر نمی کند و آن خاطرات  و اسنادی که از دکتر دارد به چاپ برساند تا ما هم اسناد وآن جملاتی که پشت تلفن به حقیر انتقال داده و اسنادی که با دستخط خودشان موجود بوده ارایه گردد تا سره از ناسره شناخته شود؟ بنده چون چنین اجازه ای را ندارم ،  نمی توانم اقدام به این عمل نمایم. اما جناب چراغی ؛ شما را ارجاع می دهم به گیله وا که در واقع خانه ی شماست. استاد جکتاجی در شماره 29/30گیله و ص 39 در پاسخ دکتر محمد علی سجادیه آورده است :« نطفه ی هساشعر در سال های 1350 بسته شد.مطمئناً آقای دکتر روحانی در لهجۀ گالشی زبان گیلکی به این تجربه دست زده بودند و...» آیا این سند نمی تواند گفته ی شما را در خصوص زنده یاد دکتر سید مجتبی روحانی زیر سؤال ببرد؟

اگر چه استاد جکتاجی هم خواسته با بکار بردن«لهجه گالشی زبان گیلکی» ـ آن را محدود نماید .این درحالی است که اصل زبان گیلکی مربوط به شرق گیلان و لهجه ی گالشی می باشد(که همین زبان قدرتمند و نجیب و شیرین گیلکی گویشی دارد بنام «گالشی» وشعر ایلمیلی زنده یاد سید مرتضی روحانی ، بی آنکه در مطبوعات انعکاس یابد ، ویژه برایش زده باشند ، حتاعکس اش رابرجسته نمایند همچون چشمه ای زلال از درون می جوشد و ورد زبان مردم است) .این که اینگونه در خصوص زنده یاد دکتر سید مجتبی روحانی قلم فرسایی نماییم ، مطمئنن همان بلایی که بر سر شعر «بوخارست» مرادیان گروسی در نشریه بازار آمد همان بلا در «هساشعر»و گیله وا بر سر  «امتزاج و تصایر» دکتر مجتبی روحانی آمده است. چون آن زنده یاد تمایلی به بحث های مُد روز نداشت شما و بنیان گذاران «هساشعر» با ارایه ی آن بیانیه که بعد دو دهه از طرف همان صادرکنندگان زیر سؤال رفت بدعت «امتزاج و تصاویر»ش را مصادره نمودید.آیا غیر از این است؟!

جناب چراغی ؛ یعنی شعری که دهه ی پنجاه سروده شده واقعن بعد از هسا شعر قرار می گیرند که سال 70یا 71 متولد شد؟!اگر شما پاسخی ندارید استاد جکتاجی باید خوانندگانش را متقاعد نماید.چرا که ارتباط تنگاتنگ  دکتر مجتبی روحانی با آقای جکتاجی بر کسی پوشیده نیست؟!

فراموش نکنیم ،جنابعالی قبلن در این زمینه جملات زیادی را در بحبوحه ی «هساشعر» ازخود بجای گذاشته اید از جمله: «لازم می دانم در باره ی تقدم و تاخر برخی از انواع شعر درگیلکی، موضوعی را خاطرنشان کنم.پیشتر نیز این را نوشته ام.تا پیش از هساشعر،در گیلکی،کوتاشعر نداشته ایم[!!!].نه تنها مطرح نبوده،که برای شاعران اهمیت نیز نداشته است.گاهی شعر هم به حساب نمی آمده.تنها "بجارکاره ی شعر" داشته ایم که آن هم شعر عامیانه بوده است.با هساشعر است که کوتاشعر ، زیر عنوان هساشعر، در شعر گیلکی شکل می گیرد.چند سال پس از تجربه ی هساشعر برخی از این شعرها توسط خود شاعران و شاغلین مطبوعاتی از هساشعر جدا شدند. هایکوی گیلکی نیز که در حال شکل گرفتن است، از دل هساشعر بر آمده است. به همین دلیل بود که پیشتر در مصاحبه ای گفتم؛ کوتاشعر و هایکویی که نمونه هایی درگیلکی دیده می شود ، محصول و مولود هساشعر است.»

حال با استدلال شما شعرهای دهه ی پنجاه مجتبی روحالی نه اهمیت داشتند ، نه مطرح بودند و حتمن شعرهم به حساب نمی آمدند و تا حد "بجارکاره ی شعر"هم تنزل داشتند!!. برای خاطر جنابعالی باید عرض شود .اولن "بجارکاره ی شعر"غالبن همون دستون های بی نام نشانی هستند که در تالش همانند گیلکان به وفور یافت می شوند که زنان هنگام یاوری برای عروس ، در بجار می خواندند که یک نفر سرخوان هم داشت. این شعرها دستون هستند نه کوتاه شعر؟ اگر فرضن کوتاه شعر فرزند «هساشعر» هست پس چرا پاسخ علیرضا پنجه ای در این سال ها مسکوت مانده است که در هر ویژه ای شعرهای کوتاه وی بنام «هساشعر» قالب شد و هر وهله هم معترض بوده اند؟! که 23سال پيش در مقاله اي تحت نام « پاس پرواز ققنوس از خاكستر زبان» در ويژه ی شماره 32 گیله واآورده بود:«‌مگرمنزلت ادبيات يك شبه پديد مي آيد ... كه ما از زباني منطقه اي متأسفانه توسعه نيافته كه سابقه مكتوب ويژه و متنوعي هم نداشته انتظار داشته باشيم بر شعر معاصر فارسي تأثير بگذارد . آيا اين رؤيايي ساده انگارانه بيش نيست؟!» 

فرمایشات دیگر شماست:«سخت بر اين باورم كه هسا شعرماهيتي  كاملاً‌ روشنفكري دارد» و در ادامه افزوده اید :«ساخت و نگاه و زبان آن از شعر گذشته  گيلكي متفاوت است» اما منتقدین بدعت شما اغلب بر این باورند:

«هرچه زمان «هسا شعر» مي گذرد ، از فرازش كاسته به فرودش افزوده مي شود. تا به امروز كه پا در دهه ي سوم گذاشته ، شناسه اش تغيير يافته و با شماره يا پلاك قرو قاطي «كوتاه » ‌و«هسا... » عرضه مي گردد . بی آنکه به راه اصلی خود ادامه دهد! به نام این قالب به استحاله رفته است و برای نسل جوان مشخص نیست کدام «هساشعر» است کدام «کوتاه شعر»؟ ترجمه نيز از آن گرفته شده است؟!... در شگفتم فصل نهم كتاب «کوته سرایی» را این دوست مان[چراغی] به درستی خوانده است ؟ که «هساشعر» در کنار ليكوي بلوچي ، ‌ليكوهاي رودباري كرمان و شعرهاي كوتاه شاعران بي نام و نشان مبتدی ، وبگردي و...يا در تازه ترين اظهار نظردو پهلوي خود در گيله واي ش134 ، نه اينكه از گذشته ي شعرفاخر گيلان خبر ندارد ـ كه حتا داشته هايش را در حد دوبيتي ها و «هساشعر» را در كنار«عرفان ذن» هايكوسرايان قرار داده است!! . از طرفي در فاصله گذاري از قالب سنتي دوبيتي ... كه نبايد ناديده گرفته شود» افزوده است" من هسا شعر را شعر شهري نمي دانم" كه به نوعي دست رد به سينه «سايه ديمه و سه دفتر ديگر» رحيم چراغي زده است . گذشته از اينكه از ديد وي همين «هساشعر» نيز«المان هاي شعري بسيار اندك در آن راه يافته است » كه فاجعه اي براي بدعت «هساشعر» می باشد وبر خلاف كوشندگان آن «هساشعر» را با حس و حال هايكويي مي سنجد كه اين گونه نيست . و با این نگاه ارزش و اعتبار شعر فاخر شمال ایران را به زیر سؤال برده است . درضمن از زبان بنيان گذران درهمان کتاب «کوته سرایی» آمده است: « به دليل استفاده از يك گويش محلي ،‌جزدر حوزه شاعران گيلكي زبان ،‌امكان رواج و ورايي ندارد». و این دوست مان از ذوق زدگی ، کتاب را دیده است و از محتوای داخل آن بی خبر مانده است.»(شمسی پورـ ره آورد گیل)

شمس لنگرودي نيز با هزينه نمودن نام و قلم خود به پاي«هساشعر» يادآورشده بود:«شاعران هسا شعر تا چه اندازه به اين امر وفادار مي مانند و يا مي توانند وفادار باشند » و يا مسعود ‌بيزار گيتي با آن داشته هاي غني در قضاوت شعر دهه ي هفتاد با شك و شبهه به آن نگريسته و يادآور شده بود:«هسا شعر به لحاظ ظرفيت زبان و نگاه شاعر در پرتو زبان ،‌هنوز توانايي لازم را كسب نكرده است .» پرسش است بيزار گيتي با توجه به داده هاي كتاب «112 شاعر شمالي» ، آيا عملكرد امروز [شما] را با همان نگاه قبلي اش مي پسندد؟ كه امروز گفتار متناقص تان بر قضاوت نمودن ويژه اي كه از درخشان ترين قعطات شعر دهه اول هم بود ، با نظرات گذشته ي اساتيدي چون شمس لنگررودي ،‌مسعود بيزار گيتي ،‌علي صديقي ،‌غلامرضا مرادي و... منافات دارد.» (شمسی پورـ ره آورد گیل)

حالا اینکه بعد از 26سال اساتید محترم دانشگاه بیایند در «گیله وانیشت»بگوید که «هساشعر»قابلیت تدریس در دانشگاه را دارد ، آیا نمی توان پی برد که نیم کاسه ای زیر کاسه است؟اگه قرار است چیزی در دانشگاه تدریس شود زبان یک قوم است نه متعلقات آن .همانگونه که سال ها قبل شاهد بودیم زبان کُردی در دانشگاه کردستان تدریس شد.سؤال بنده از سرکار خانم غیوری و استاد ارجمندم جناب دکترعلی تسلیمی که نقد های وی در خصوص ادبیات معاصر چراغ راه حقیر است ـ این بوده آیا می دانند که در زبان گیلکی بعد از این همه سال هنوز زبان معیاری وجود ندارد؟ بر چه وزن و عیاری باید «هساشعر» در دانشگاه تدریس شود؟وقتی استاد جکتاجی در برخی جاها عنوان داشته باید زبان معیار را مرکز رشت قرار داد ـ این در حالی است که گویش رشتی نصف اش فارسی است! آیا با این شاخص می توان «کُرسی گیلک شناسی» را در دانشگاه گیلان دایر نمود؟!

به همین لحاط نقد آریاپاد از چند منظر قابل تفسیر است .از آنجایی که وی در گیله وا از دریچه ی آن روزی ها به نقد «هساشعر» پرداخته بود و امروز بعد از 26سال به پسرفت و و عدم اقبال عمومی از این قالب پرداخته  که پدیده ای چون «پریسکه» در ظرف مدت 5سال گوی سبقت را از «هساشعر» ربوده است و حتا در این 5سال بدعت گذارانش برایش در وزارت ارشاد شماره ی ثبت گرفته اند.این سؤال پیش می آید آقای چراغی و عقلای پیرامونش در کجای جهان ایستاده اند؟وی که در کنار اساتیدی چون جکتاجی ، بشرا، عباسی ، شمس لنگرودی ، بیزار گیتی و... بسر می برد چرا نتوانسته است در وزارت ارشاد بدعتش را به ثبت برساند؟کجای کارش عیب دارد؟!ُ

«از طرفي شگفتي كار اين جاست كه  چراغي ره آورد گيل شماره 24 ،‌بهمن و اسفند 91 رابه درستي  نخوانده (شايد هم خوانده ، به روي خود نياورده) كه يكي از امضاء كنندگان بيانيه ي «هساشعر» به صراحت گفته است :« در يك كلام .... بسياري از اشعار با اين (باسمه) عرضه مي شود . اما جوهره هسا شعر را ندارد... خيلي از اشعاري كه با اين نام به زيور طبع آراسته شده است اصلاً هسا شعر نيست ... هسا شعر در ابتداي به راه افتادن و معرفي شدن كه مورد اقبال بزرگان شعر ايران [شمس لنگررودي ،‌مسعود بيزار گيتي ،‌علي صديقي ،‌غلامرضا مرادي و...] قرار گرفته بود خيلي از شاعران گيلان را كه اصلاً‌گيلكي سرا نبودند جذب كرده بود ... از اول مي بايست براي درج اين اشعار به عنوان يك شعر كوتاه يا هسا شعر تفاوتي قايل مي شدند تا سره از ناسره از ابتدا باز شناخته مي شد و همه چيز بهم ريخت در كار ادبيات كه تعارف نمي كنند!!» (شمسی پورـ ره آورد گیل)

سوای همه ی این ها بنده برای هسا شعر بیش از ده ها نقد در جراید گیلان قزوین اردبیل روزنامه ایران و...نوشته ام که فکر نمی کنم کسی تا این اندازه نقد و نظربرای این بدعت نوشته باشد.که همه ی اسنادش موجود است و اغلب آنها به تأکید شمسی پور خشتاونی بود و این عین واقعیت است قمپز در کردن هم نیست و امروز با این عملکردتان  به عنوان یک پیرو، نه تنها از بدعت شما فاصله گرفته ام ، بل هیچ رغبتی هم به آن ندارم .همانگونه که قبلن مازنی ها این کار را کرده اند و در هر ویژه کم و کمتر حضور داشته اند .جناب چراغی چرا چنین شده است؟!

شگفت انگیزتر از همه این است که در طول این سال ها استاد جکتاجی نیز در این باره خود زنی کرده است که شعرهای گیلکانه ی خویش را زیر ساطور «هسا ـ پس» این سه نو پرداز قرار داده است .این عمل را نمی توان خود گذشتگی نامید چون با قربانی کردن خود خواسته شعرهای کوتاه زنده یاد دکتر مجتبی روحانی به فراموشی سپرده شود.تا بدعت چراغی جوانه ی دیگر بزند. البته آقای چراغی باید کلمات[سربازی ، تبریز، دکترروحانی]را یادشان باشند. لذا اینکه ایشان می گوید شعرهای مجتبی روحانی یک سال بعد از هساشعر بوده آیا توهین به وجاهت زنده یاد مجتبی روحانی نیست؟! .شاید دوستان گرمابه گلستانی وی با به به چهچه دور وی حلقه زده اند و تشویقش می نمایند ولی بنده ، و چند نفر دیگر هم هستند از موضوع باخبرند و می دانند که نطفه «هساشعر»ی که امروز آقای چراغی سنگ اش را به سینه می زند نطفه اش ازکجا بسته شده است؟! همانگونه که در زمان رحلت ایشان یادداشتی در تاریخ(13/12/1395) در خصوص بدعت اش نوشته ام عینن بخشی از آن در این جا آورده می شود:

« بحث در خصوص «هساشعر» و چگونگی پیدایش آن با توجه به سند شفاهی و رونمایی شده ی دکترسجادیه بر می گردد به سال 1347 که دکتر سید مجتبی روحانی قالبی تحت نام «ایجازو تصاویر» به زبان بومی محلی گیلکی گالشی به رُخ کشیدکه نمونه ای از آن به این مضمون بنام «جلوه هایی از امتزاج و تصاویر» (زبان گیلکی گالشی) می باشد:

«بُج سَربَکَشَه

کوکورِزِه

پَر!»

با این تمثیل در خصوص «نطفۀ هساشعر» که توسط دکتر سید مجتبی روحانی برای ادبیات گیلکی بسته شده شکی نیست .اما چرا این «حرکت» در سکون باقی ماند و امتداد نیافت؟ که بر می گردد به عدم پشتکاری دکتر مجتبی روحانی و عدم ارایه مانیفست از طرف شخص خودش بود که نشان می دهد وی منتظر زمان مانده است .اگر پیگیری می نمود، امروز «امتزاج و تصاویر» اینگونه مصادره به مطلوب و سرگذشت اش بعد 23سال به اینجا کشیده نمی شد.

بدعتی که می توانست همانند شعر نوی  فارسی در گستره ی ادبیات ملی به نام سید مجتبی روحانی رقم بخورد و به نوعی وامدار «حرکت» او می شد.اما اینگونه نشد و این «حرکت» در همان بحبوحه و حتا بعدها عقیم ماند و دکتر سید مجتبی روحانی تنها در «ایجازو تصاویر»ش باقی ماند. این تکانه های شعری اش همانند جویبار راکدی باقی ماند و نتوانست چشمه ی جوشان تلنگری باشد که در آینده بتواند در رهگذار کلاسیسیم به «مدرنیزم» ادبی مبدل شود.

این سکوت رخوتناک، بیست و سه سال باقی ماند . یعنی از سال 1347 تا 1370 «نطفۀ» شعری که قرار بود پیکره ی تنومند و نمادین حرکتی باشد که انتظار می رفت اما همچنان در طاقچه ی فراموشی زیر غبار و یا در لابلای تخیلات دکتر روحانی باقی ماند. با وجود اینکه در همان بِرهه ، زنده یاد سیدمرتضی روحانی در قالبی دیگر با «ایلمیلی» توانست صدای خفته در گلویش را به وسعت کوه «ایلمیلی» به گوش مخاطبین خود برساند و بلبشوی عظیمی را حتا در درون ادبیات معاصر برپا سازد. اما سکوت سید مجتبی در طول این همه سال هیچ ثمری برایش به بار نیاورد.غیر از اینکه در دهه ی هفتاد «ایجازو تصاویر»ش به دست باد حوادث سپرده شد و از آن به نام «هساشعر» موج سواری کردند و امروز نیز گویا این قالب برادر ناتنی به دنیا آورده است  به نام «پریسکه»!؟

در آینده اگر فرصتی شد تاریخچه ی «هساشعر» را به کنکاس خواهیم گرفت تا عزیزانی که  با نام «هسا شعر» کتاب سازی می کنند و متأسفانه امروز مانیفست خودشان را نیز قبول ندارند دریابند آبشخور «هسا شعر» از کجا بود. ...اکنون فصل اندوه است و وقت گشودن دمل چرکین نیست. چراکه زنده یاد سید مجتبی هم غم سنگینی در باره ی «هساشعر» در سینه اش داشت . شاید مصلحت اندیش و سکوت را پیشه ی خود ساخته بود. امیدوارم بازماندگانش در خصوص کارهای فرهنگی هنری وی آستین همت بالا زده تا آثار غبار گرفته اش را به چاپ برسانند تا به آینده گان بگویند که «هساشعر» از کجا نطفه بسته است؟!

در پایان چند قطعه از شعر های آن زنده یاد را می آوریم تا یاد و خاطرش گرامی داشته شود:

«پِزْ، پِزُ

 پَربَكَشَه ، هَندِه بُومِه

 كِرِكِ تُك سَربَكَشِه

فِراد كُونه:

پِزْ....... پِزْ

پِزْ....... پِزِ

[پِ زْ ..... پِ زْ]چي تي دَسَ جِ زِ؟»

(پز ..... پزو/ باز به پرواز آمده / و بر روي سرخس ها نشسته ، و سرك كشيده / فرياد مي زند:/آي ..... پاييز است ..... پاييز/ آي ..... پاييز است ..... پاييز/ جهيزيه  دست تو چيست؟)

«تِرمي بُن/ "كِلاچ" گاوِكِ دُمال،/ تولِ مِن دامُون مَن/ راه د كِتَه»

(درميان جنگل گل آلود/ به جستجوي گاو "كلاچ" خود/روانه شد)

«بِيِه ..... لِ ..... هَه

 بيه ....... لِ ..... هَه

 بِيِه ..... مَرِه .... بِيِه مار

 بِيِه مَرِه....... بِيِه مار

بِيِه مَرِه..... بِيِه مار

 بِيِه ي "كلاچ"مَرِه..... بِيِه مار

بِيِه ...... لِ....... هَه

 لِ لِ ..... هَه.....هَه»

(يكريز فرياد مي زد و آوا مي داد:/ بيا ..... ل.....هه/ بيامادرك من ...... بيا مادر/بيا گاو "كلاچ" من ...... بيامادر/ بيا مادرك"كلاچ"من ...../ بياگاو من ..... بيامادر/ بيا ..... ل..... هه / ل ل ....... ل.....هه)

مُودُوِنم يه دُنيا غَمْ تي دِلِ مَنْ پو بُكوردِه،

فَك بَنَه لُؤبكوردِه ،

مي دلِ دوُدكُوردِه ...!

(مي دانم دنيايي اندوه در دلت انباشته است / اما درد غمي كه در دلت آشيان كرده ، / و تنيده ، / در سينه من نشسته است ! )

«رُسُمه ، گالِش وَچِه،

تِر مي بُونِه ،

خراوَ مِن دامون مَن ، دار بُونِه،

تازُونو سر كول دُوبُو،

فراد كُوردِه...

(«رُسُمه» پسرك گالش/ در آن تيره گي مه و جنگل / پاي درختان / تا زانو در گل بود و فرياد مي كرد...!)


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: